نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

اندر احوالات ما در آخرین روزهای ماه مهمانی خدا

سلام به روی ماه تک تک شما دوستای خوب و مهربون خودم. حالتون خوبه؟ خوش می گذره؟ نماز و روزه ها و طاعاتتون قبول درگاه حق باشه ایشالله. دیگه کم کم ماه خوب میهمانی خدا داره تموم میشه و دلتنگی ما برای این ماه عزیز از الان شروع میشه تا سال دیگه همین موقع ، ایشالله. امیدوارم همه ما از این خوان نعمت الهی بهترین بهره رو برده باشیم و توی شبهای قدر ، تقدیر و سرنوشتمون به خیر و سعادت رقم خورده باشه و توشه آخرتمون هم پر باشه از اعمال خیر و ثواب ..... الهی آمین خب دوست جونا ........... دیگه مهمونی رفتن و مهمونی دادن ها تموم شد. آخیییییییییییی چه حیف شد ..... آخه خیلی ...
28 مرداد 1391

پارسا در این روزهای قشنگ و پر رفت و آمد

  سلام سلام سلااااااااااااااااااااااااام دوست جونای خوب و مهربون سلام.حالتون چطوره ؟خوبید؟ نماز و روزه هاتون قبول باشه ممنونم از شما دوستای جون جونی که توی این مدتی که ما نبودیم به یادمون بودید و خبرمون رو می گرفتید. راستش این روزها خیلی کار دارم و اصلاً وقت نمی کنم بیام نت و بهتون سر بزنم. خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دلم براتون تنگ شده بود. حالا براتون بگم از این روزهامون: این روزا ما همش یا مهمونی هستیم یا در حال مهمونی دادن . البته هنوز هم تموم نشده و چند جای دیگه مهمونی دعوتیم و خودمون هم کلی مهمون داریم. یک شب هم به مناسبت می...
17 مرداد 1391

وقتی پارساجون تا سحر بیدار می مونه

  دوستای گلم سلاااااااااااااام ...... نماز و روزه هاتون قبول باشه ایشالله. الان که دارم این مطلبو می نویسم سومین روز ماه رمضانه. اول اینو بگم که توی این چند روز که ما روزه بودیم ، جیگر مامان هر وقت چیزی می خواست بخوره طبق عادتش به ما هم می گفت بیاید پیش من بخورید و هر چی براش توضیح می دادیم که خودت بخور ما روزه ایم ، در آخر بازم به ما می گفت : حالا یه کوچولو بخووووور فدای دل مهربونت بشم مامانی که همیشه حواست به دور و برت هست و تنهایی چیزی بهت مزه نمیده . یه چیز دیگه اینکه : دیشب اولین مهمونی ماه رمضان امسالمون رو رفتیم ..... دیشب افطار خونه دایی جون محمد بود...
3 مرداد 1391

وقتی پارسایی برای عروسک هاش مامان میشه

چند روز پیش پارسایی رفت بالشتش رو به همراه 2 تا از عروسکهاش آورد و بعد روی مبل نشست و عروسکهاش رو روی پا گرفت. بعد که دید من دارم نگاش می کنم به من گفت : خرسی و گاوه خواب دارند. کلی هم ذوق زده شده بود از اینکه داشت عروسکاش رو می خوابوند و مثلاً داشت ادای ما رو در می آورد     اینجا هم یهو رفت تو حس !!!!!!!!!!!!!!!!!!    اینجا هم که شدید تو فکره  ، حتی این کارش هم شبیه منه چون وقتی که کوچولو بود و روی پا می گرفتمش به کارهایی فکر می کردم که باید انجامشون میدادم و منتظر بودم تا پارسا بخوابه و واسه همین چون اون ل...
1 مرداد 1391

فرشته ای در خواب ناز

فدای اون دست کوچولوت که طبق عادت ، بیشتر اوقات موقع خواب زیر صورتته                             و فدای اون یکی دستت که همیشه موقع خواب به این حالت برش می گردونی. حتی وقتی که در اوج خواب هستی و من برای اینکه یه وقت دستت درد نگیره برات درستش می کنم ولی تو باز هم فوری به حالت اول برش می گردونی و این شکلی میذاریش                       ...
26 تير 1391
1